کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

عکس...تولد بابا مجید

عاشق این عکسهای دو نفری تو با بابا مجیدم تو روز تولدش...یه حس خوبی بهم میده..نمیدونم اسمش چیه...یه لذت شیرین...برات میذارم و هر سال زیاد و زیادتر میشه...تا وقتی بزرگ بشی و خودت مدیریت وبلاگ خودت را انجام بدی... کیان و بابا مجید (کیان سه سال و 7 ماه 21 روز) کیان و بابا مجید (کیان 2 سال و 7 ماه و 21 روز) کیان و بابا مجید (کیان 1 سال و 7 ماه و 21 روز) کیان و بابا مجید (کیان 7 ماه و 21 روز)   تولد قبلی بابا هم کیان در هفته 19 بارداری..تو دل مامان مهسا.... عکسش موجوده...مشکل حجابی داره نمیشه بزارم.... پسری دلم میخواد این پست ط.لانی و طولانی تر بشه و بنویسم ...کیان و بابا مجید ...کیان...
30 فروردين 1394

تولد بابا مجید

امسال تولد بابا مجید جمعه بود و ما براش شب تولدش یه تولد کوچولو با خانواده سه نفرمون گرفتیم.... داری شمعها را مرتب میکنی و با دقت میچینی رو جعبه کیک بابا عصبانی هم میشی که چرا بهم میریزند... شمعها را خودت چیدی و یکم آستینت هم تو کیک رفت و حالا هم خودت باید شمعها را روشن کنی..کسی هم حق نداره کمک کنه... عاشق این عکسم...چون هر سال یکیش را دارم..بهم حس خوب میده.... تو یه پست همشو پشت سر هم برات میذارم... روز اصلی تولد بابا رفتیم باغ دوست بابا و دوباره براش تولد گرفتیم.... خیلی خیلی هم خوش گذشت... اینم شما مشغول خوردن طالبی شتری... خیلی هم خوشت اومد و دوست داشتی و خوردی.... نوش جان ماما...
29 فروردين 1394

کیان و پیشی خونه

کیان خوبم، تو هم مثل مامان عاشق پیشویی...ملوس دوست داشتنی من که تقریبا شده عروسک تو و با هم دیگه دعوامون میشه سر اینکه پیشی منه یا پیشی تو...پیشی های توی بالکن هم هر روز باید بهشون غذا بدی. وگرنه منو میکشی که پیشی اومده گشنشه. چون این پیشی ها آزادند و همه جا میرند ما اجازه نمیدیم بیان تو خونمون ولی تو با ما فرق داری. حالا من یکم انعطاف پذیریم به خاطر عشقم به گربه بیشتره ولی بابا مجید اصلا و ابدا...ولی تو شیطون بعضی وقتها میری عمدا در بالکن را باز میزاری و میای...بعدم یواشکی کشیک میدی ببینی کی پیشوها میاند تو خونه.... یه روز من و تو با هم تو خونه بودیم...دیدم صدات نمیاد از آشپزخونه اومدم بیرون و هرچی صدات کردم جواب ندادی. یکم گشتم اناقها ر...
22 فروردين 1394

پسری و آزمایش خون

پسر مامان بعد از تعطیلات نورزو خاله بزرگ مامان منیژه که خیلی هم خانم محترم و مهربونی بود از دنیا رفت...و ما تو مراسمهاش شرکت کردیم. تو تعطیلات عید یکبار که من داشتم نازت میکردم یه موی سفید بین موهات دیدم و سکته کردم...به هرکس گفتم گفت وای تو چه مامان حساسی هستی...یه موی سفید که مهم نیست.گفتم نمیشه..همین یک دونه هم دلیل داره. و تو مراسمها به پسرخالم نشونت دادم و اون گفت احتمالا کمبود آهن داره و باید آهن بهش بدی. سکته کردم دوباره...بردمت پیش دکترت و برات آزمایش خون نوشت. یه روز مرخصی گرفتم و از صبح که بیدار شدی برات گفتم که باید بریم آزمایش خون بدیم. و جوابشو ببریم برای خانم دکتر و تو هم گوش میدادی و تکرار میکردی. رفتیم آزمایش دادی. خیلی نج...
21 فروردين 1394

سیزده بدر 94

عزیز مامان...امسال سیزده بدر بر خلاف سالهای قبل نرفتیم باغ مامان شمسی و تصمیم گرفتیم بریم سمت غرب اصفهان.بابا مجید برامون هماهنگ کرد بریم محوطه سد. خاله های مامان هم همراهمون اومدند و همگی یه روز خیلی خوب را به یاد گذشته ها که میرفتیم گذروندیم. به تو هم خیلی خیلی خوش گذشت. پسر مامان داره از بالای پل زیر پاهاشو نگاه میکنه و در ضمن کشمش هم میخوره.     به چی نگاه میکنی شیطون مامان؟   دنبال سنگ میگردی بندازی تو اب ..اگه چند روز مونده بودیم جا ساحل و دریاچه عوض میشد.   دنبال بزرگترین سنگ ممکن میگردی.     به کسی نگو که چه شیطنت هایی که نکردی سیزده بدر ...
20 فروردين 1394

کیان و عید دیدنی

پسر خوبم امسال به خاطر شما و اینکه یک کوچولو شیطونی و مامان اصلا دلش نمیخواد مجبور بشه به خاطر وسایل و خونه بقیه شما رو دعوا کنه. برای همین با بابا مجید تصمیم گرفتیم عید دیدنی مختصر و مفید انجام بدیم. فقط دیدن خانواده درجه یک و تمام. بقیه تعطیلات را با همدیگه تفریح و استراحت کردیم و واقعا عالی بود. تو هم از اینکه مامان و بابا تمام وقت پیشتند خیلی خوشحال بودی و آروم.   عروسک خرگوشتو بغلت گرفتی و در اولین فرصت وسط سفره هفت سین مامان منیژه گذاشتی..کسی هم اجازه نداره برش داره..متوجه شدی  بعد کم کم به سمت کاسه های اجیل کج شدی و البته تو از کل آجیل فقط بادوم هندی دوست داری و تمام. هرچه کردم این چند سال تو مغزیجات بخور...
5 فروردين 1394

نوروز 94

پسر خوبم این چهارمین نوروزی بود که تو پیش ما هستی و خانواده سه نفری ما به استقبال بهار رفت...امسال ولی اولین سالی بود که کاملا مفهوم عید را درک کردی و چیدن سفره هفت سین و عید دیدنی و تعطیلات و همه را کاملا متوجه بودی و ازش لذت میبردی. چند روز قبل از عید هم مهدکودک مراسم نوروز براتون گرفت و سفره هفت سین و حاجی فیروز و بعدش هی تو خونه راه میرفتی و میگفتی " حاجی فیروزه سالی یه روزه." دقیقا هم با لهجه خود حاجی فیروز..تو زودتر از من فهمیدی امسال سال گوسفنده و به من گفتی. روزی هم که برای خرید وسایل هفت سین رفتیم یه گوسفند خریدی برای هفت سینت.    اینم عکس مهد کودک پسری با حاجی فیروز و هفت سین 1394 بقیه عکسهاتو میزا...
1 فروردين 1394
1